علی اصغر شیری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 10
:: باردید دیروز : 1835
:: بازدید هفته : 10
:: بازدید ماه : 4715
:: بازدید سال : 72187
:: بازدید کلی : 2317733

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

علی اصغر شیری
جمعه 12 تير 1394 ساعت 18:41 | بازدید : 23911 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )

گره می‌خورد اگر مویت به یال اسپ‌ها در باد

نسیم ترکمن‌صحرا فقـــط بــــوی تو را می‌داد

تو با چشمان خونریزت اگر آشوب می‌کردی

به دنبالت قشـــون ترکمـــن‌ها راه می‌افتاد

خروش مادیان‌ها دشت را در خویش می‌رقصاند

خروش مادیان‌ها بود و هی فریاد... هی فریاد...

مسیر کوچ را گم کرده‌ام در چشم‌های تو

نگاهت می‌برد این ایلیاتی را به عشق‌آباد

جنون صحرا به صحرا می‌برد با خود مرا چون عشق

جنــــون صحرا به صحرا می‌برد، تا هر چه باداباد...

طنین نام تــــو پیچیده در آواز کولی‌ها

مگر آوازهای بومی‌ام را می‌برم از یاد!؟

کنار آتش این کولیان با من شبی سر کن

اگر‌چه فال تو خاکسترم را می‌دهد بر باد...

-------------------------------------------------------

بــه دور شهر مصیبت‌زده حصــــار کشیدند

شبی که آتش عصیان به این دیار کشیدند

 

بـه روی بیرق بر خاک سرنگون‌ شده شهر

 

نشان کاوه شکستند و نقش مار کشیدند

 

قشون یکسره درهم‌شکسته غرقه خون شد

 

و تازیانـــه بــــه هر اسب بــــی‌سوار کشیدند

 

نگاه تازه‌عروســان شهر، یکسره بر در

 

میان حجله نشستند و انتظار کشیدند

 

شبانه عده‌ای از ترس سایه‌های شبیخون

 

میـــان آتش و خــــون نقشه فرار کشیدند

 

که مرده است؟ که زنده است؟ شهر یکسره خالی است

 

تمــــام  مردم  ایـــــن  شهــــــر  را  بــــــه  دار  کشیـــدند

 

غروب بود کــه با نعش مردگان سر دار

 

میان معرکه یک شهر بی‌مزار کشیدند

---------------------------------------------------

 




:: برچسب‌ها: شعر علی اصغر شیری , اشعار علی اصغر شیری , شعر , علی اصغر شیری ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: