|
|
|
|
|
پنج شنبه 9 مهر 1394 ساعت 21:23 |
بازدید : 2165 |
نوشته شده به دست hossein.zendehbodi |
( نظرات )
نقش ِكاشياي نقاشي شدي
سنگ ِمسجداي بي نام ونشون
عطر ِسجاده ي نخ نماي من
شمع ِسقا خونه هاي اين واون
پاي منبراي كهنه گم شدي
توي كشكول ِكتاباي عتيق
حل شدي درست مث يه حبه قند
ته استكانِ ِحرفاي عميق
پاتوق ِنديمه هاي بي گناه
نخ ِتسبيح ستاره ها شدي
مهرتُ گرفتي و روز ازل
از من ِبي سر وپا جدا شدي
تو كجايي كه فرشته ها مي گن
من اگه توبه كنم مياي پيشم
پر كن آغوشمُ از عطر ِتنت
من از اين فاصله عاشق نمي شم
----------------------------------------------
خدایا کاش وصلی بود یک دم
نه دردی بود در عالم نه مرهم
نمیمیریم جز در آتش وصل
نمی سوزیم جز در حسرت هم
هر آن کو راه عدل و دین بگیره
مراد از طالع شیرین بگیره
مرا داغ برادر هاست در دل
فلک داد مرا سنگین بگیره
همان هایی که اهل راز گردند
دگر با خویشتن دمساز گردند
جراحت در جگر دارند و افسوس
کجا یاران رفته باز گردند
اسیر روزگار گرم و سردیم
مگر با گردش دوران بگردیم
همه آلوده دامانی به سر شد
بجز زخمی که از سر وا نکردیم
--------------------------------------------------
نوبت درست لحظه ی آخر به ما رسید
انسان به عاشقانه ترین ماجرا رسید
حوا درنگ کرد زمین سیب سرخ شد
آدم سکوت کرد قیامت فرا رسید
کشتی شکستگان و رسولان نا امید
در انتظار معجزه بودند تا رسید
از دشتها تلاوت باران شروع شد
از کوه ها به گوش بیابان صدا رسید
تاریخ ایستاد جهان مکث کرد و بعد
فواره ای بلند شد و تا خدا رسید
پیغمبری به رنگ گل سرخ باز شد
عطر تنش به دور ترین روستا رسید
-----------------------------------------------------
صدا ، همين صدا، همين صدا بود
درست ابتداي ماجرا بود
نفس شکست و در صدايمان ريخت
صدا ولي هنوز نارسا بود
سلام و انتظار و ترس و لبخند
و تازه اولين قرار ما بود
دلم ز پيله اش جدا نمي شد
پرنده اي که در قفس رها بود
صدا ترانه خواند و عاشقم کرد
صدا، همين صدا، همين صدا بود
----------------------------------------------------------
:: برچسبها:
شعر عبدالجبار کاکایی ,
اشعار عبدالجبار کاکایی ,
شعر ,
عبدالجبار کاکایی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
|