محمد علی سپانلو


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 39
:: باردید دیروز : 151
:: بازدید هفته : 230
:: بازدید ماه : 1278
:: بازدید سال : 68750
:: بازدید کلی : 2314296

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

محمد علی سپانلو
پنج شنبه 24 ارديبهشت 1394 ساعت 1:55 | بازدید : 21237 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )

زیباومه آلود به رستوران آمد
از دامن چتر بسته اش
می ریخت هنوز سایه های باران


یک طره خیس در کنار ابرویش
انگار پرانتزی بدون جفت...
بازوی مسافر را


با پنجه ای از هوا گرفت
لبخندزنان به گردش رگبار...

------------------------------------

 

با شاخه ی گل یخ

از مرز این زمستان خواهم گذشت

جایی کنار آتش گمنامی

آن وام کهنه را به تو پس می دهم

تا همسفر شوی

با عابران شیفته ی گم شدن

شاید حقیقتی یافتی

همرنگ آسمان دیار من

شهری که در ستایش زیبایی

دور از تو قهوه ای که مرا مهمان کردی

لب می زنم

و شاخه ی گل یخ را کنار فنجان جا می گذارم

چیزی که از تو وام گرفتم

مهر تو را به قلب تو پس می دهم

آری قسم به ساعت آتش

گم می کنم اگر تو پیدا کنی

این دستبند باز شد اینک

از دست تو که میوه ی سایش به واژه هاست

-------------------------------------------------------

 

با شاخه ی گل یخ

از مرز این زمستان خواهم گذشت

جایی کنار آتش گمنامی

آن وام کهنه را به تو پس می دهم

تا همسفر شوی

با عابران شیفته ی گم شدن

شاید حقیقتی یافتی

همرنگ آسمان دیار من

شهری که در ستایش زیبایی

دور از تو قهوه ای که مرا مهمان کردی

لب می زنم

و شاخه ی گل یخ را کنار فنجان جا می گذارم

چیزی که از تو وام گرفتم

مهر تو را به قلب تو پس می دهم

آری قسم به ساعت آتش

گم می کنم اگر تو پیدا کنی

این دستبند باز شد اینک

از دست تو که میوه ی سایش به واژه هاست

-----------------------------------------------------

من در نفس تو رمزها یافته ام

من با نفس تو زندگی ساخته ام

من در نفس تو یافتم مکیده ای

با خون ترانه ی تو در رگ هایم

درخشک ترین کویر بی باران

من در نفس تو خرم آبادم

وقتی دو کبوتر حرم را دیدم

در قرمزی نوک هاشان می شکفند

پنهان کردم در نفس تو گنج هایم را

در ژرف ترین خواب تو اسرارم را

پنهان ز تو ، آهسته امانت دادم

من در نفس تو رود را پوییدم

بازیچه ی موج

از راه تنفس دهان با تو

از غرق شدن به زندگی برگشت

هر بازدم تو روح رؤیای من است

محرابه ی آتشکده در بوسه ی تو

من آتش را به بوسه برگرداندم

خاکستر بوسه را به آهی کوتاه

تا با نفس تو مشتبه گردد

در راسته ی عطر فروشان ، امشب

در بین هزار شیشه ی مشک و گلاب

می پرسم

دستمال عطر آگینی از نفس او چند ؟

--------------------------------------------------

 

و گل همان گل است
کسی که هدیه فرستاد همان مسافر نیست

مسافری که حوصله می کردی از حدیث سفرهایش

و با دهانش ، حلقه های نوازش

به انگشت التماس تو می بخشید

و گل همان گل است ، ولی این بار

رفیق بی فاصله ای هدیه می دهد

که سرگذشتش بی ماجراست

چراغ همسایه در آن طرف کوچه

به شیشه های تو چشمک زد

و تو همان تویی

فقط زمستان نیست

که در برودت آن فرصت مقایسه نداشته باشی

و هدیه را

بدون رقابت ، بدون سبقت ، بدون شک

بپذیری

-----------------------------------------------

 

 

 




:: برچسب‌ها: شعر محمد علی سپانلو- اشعار محمد علی سپانلو-شعر-محمد علی سپانلو ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: